قايناق-باش وورو سايتلار

قاراباغ در آیینه تصویر
خوجالی
قاراباغ سوی قیریمی
شهوت خون داشناکهاي ارمني
armenianreality
ermenisorunu.gen.tr
Sarı Gelin
Armenian Issue
tall armenian tale
Ermeni sorunu
The Armenian Issue Revisited
human.az
Güneşin Doğduğu Şehir Igdir
azerigenocide.org
khojaly.net
Khojaly.org.az
karabakh.org
http://www.karabakh-terror.com
Ermeni Araştırmaları Enstitütü
Armenian Allegations: Myth and Reality
devletarsivleri.gov.tr
ERMENÄ°LER TARAFINDAN YAPILAN KATLÄ°AM BELGELERÄ° (1914-1921)
OSMANLI BELGELERÄ°NDE ERMENÄ°LER (1915-1920)
FRANSA-ERMENÄ° Ä°LÄ°ÅžKÄ°LERÄ°
BELGELERLE ERMENÄ° SORUNU
SOVYET ARŞİVİNDE ERMENİ SORUNU
TÃœRKLERE UYGULANAN SOYKIRIMA AÄ°T CETVEL
BELGELERİN ÖZET VE TRANSKRİPSİYONU
ERMENÄ° Ä°DDÄ°ALARI
kafkas.edu
SUMMARY OF THE DOCUMENTS
massacres in Anatolia and Azerbaijan
Iravan- Azerbaijan
ataa.org
Khojaly Massacre Commemoration Site
UNUDULMAYAN GƏRÇƏKLƏR



گؤرونتولر


Sarı Gelin

Günéy Azerbaycanda Ermeni Daşnak ve Asoru Cilovların Türk xalqına qarşı yapdıqları soyqırım ve toplu qırqınlardan alınan dersler. گونئى آزه‌ربايجاندا ائرمه‌نى داشناك و آسورو جيلوولارين تورك خالقينا قارشى ياپديقلارى سوى قيريم و توپلو قيرقينلاردان آلينان درسله‌ر . Massacre and genocide of South Azerbaijanian Turks by Dashnatsutyun (Dashnak) Armenians and Jilu Assyrians. Massacre et genocide des Turcs Azerbaijanian du sud par des Arméniens de Dashnatsutyun (Dashnak) et des Assyriens de Jilu

Thursday, March 20, 2008


تصرف سلماس در نوروز 1297 شمسي توسط جيلوها و قتل عام مردمcılolular Salmas'da
اواخر فروردين 1297 ديلمان مركز ولايت سلماس به محاصره جيلوها درآمد و اردوي پطروس نيز از اورميه واردسلماس شد. نيروهاي جيلوها زياد گشته و جنگ شديدي رخ داد كه بيش از دو روز طول كشيد. بالاخره اردوي اسعد همايون شكست خورده و يك عراده توپ بزرگ به تصرف جيلوها درآمد . جيلوها از هرطرف راه امداد را بسته روبه سوي شهر نهادند. با توپ بزرگ كه تصرف كرده بودند به شهر شليك مي كردند و در هر دفعه عمارتي را خراب مي نمود و مدرسـه سعـيـديـه سلمـاس نيز در اين تهاجمــات نابــود شد. 12 رجـب ( 3 ارديبهشت ) ساعت به ساعت سپاه جيلو جرأت و جسارت بيشتري پيدا كرده و اهالي شهر را خوف و ترس بيشتر شده اهالي تصميم به گريختي از شهر گرفتند وي چون اطراف شهر مملو از سپاه جيلو ها بود راه گريز نيافته و منتظر تاريكي شب بودند ناچار در بروج مشغول دفاع بوده در محافظت شهر مي كوشيدند. طرف عصر كار محاربه به كلي سخت شده اهالي شهر در پشت دروازه صدقيان جمع شده منتظر تاريكي شب بودند. چندين هزار اطفال و زنان در نزديكي اين دروازه جمع و نالان و گريان بودند و پي در پي گلوله هاي توپ به شهر مي باريد. به قدر صدنفر از زنان در آن اجتماع اولاد خود را گم كردند. هركس واويلا گريان، مدهوش و حيران راه و فرار و نجات خود را مي جست و نيم ساعت ار غروب گذشته بود كه جيلوها با قهر و غلبه از دروازه اهرنجان داخل شهر شده اهالي را مقتول و خانه ها را مي سوزانيدند. قشون مدافع ديلمقان هم كه جنگ كنان از دروازه پيه جوك عقب مي نشستند بعضي هم از بروج خود را به زير انداخته مي گريختند. سپاه جيلوها از هر طرف فراريان را تير باران مي كردند . اطراف شهر از جنازه ها مملو بود. خندق ها از نعش پر گرديد. بسياري از زنان كودكان شير خواره خود را به جوي انداخته و مي گريختند. اختصاراً در آن شب تاريك از شهر ديلمقان و از صحرا و بيابان فرياد طفلان و زنان به نه گنبد آسمان مي رسيد. بعد از فرار فراريان دو سوم اهالي و پيرمردان در شهر ماندند و درهاي خانه هاي خود را بسته و منتظر مرگ نشستند. جيلوها هم يك شبانه روز به كشتار اهالي شهر مشغول بودند و در هر خانه بسته را شكسته صدنفر را در يكجا به خاك هلاك مي انداختند. اولاد را پيش چشم مادر و برادر را روبروي برادر مي كشتـند بعـضيـها را هــم پــس از كشتن اعـضايـش را مي بريدند و بعضي را هم در آتش مي سوزانيدند. در خانه اي يك جيلو يك زن را كه مشغول آب كشيدن از چاه بود را همراه با كودك شير خوارش به چاه انداخت. در روستاهاي سلماس و اورميه جيلو ها و ارمني ها ديوارها را سوراخ كرده و سر مردان و زنان آذربايجاني را از آن گذرانده و با طناب به گاو نر مي بستند و با يك حركت سرشان را جدا مي كردند. هنوز هم استخوانهايي از شهداي اين واقعه در روستاهاي سلماس ديده مي شود. جمع كثيري از اهالي سلماس به خيال اينكه حرمت مسجد را جيلوها حفظ مي كنند به مسجد پناه برده ، جيلوها به محض تصرف ديلمقان تمام پناهندگان مسجد را به دم مسلسل داده مسجد را مانند رود سيحون با خونشان به موج آوردند. این مسجد از آن پس قانلی مسجد نام گرفت. روز سوم (15 ارديبهشت) چهل هزار اسير مسلمان را از هر جا جمع نموده از ميان بازار گذرانيده به قريه هفتوان و قلعه سر برده و عريان در آنجا جاي دادند و بعد از يك هفته آنان را به بلاد غربت روانه كردند كه اكثر آنها از گرسنگي در راهها مرده و كساني كه به خوي و گونئي و تبريز مي رسيدند از شدت درد و رنج و گرسنگي هلاك مي شدند. راههاي خوي و تبريز به سلماس در هر فرسخ صدتن مرده افتاده بود سيميتقو نيز با اكراد در سر راه خوي هر كه را كه مي يافتند برهنه گردانيده و بعضاً مي كشتند. به خاطراتي از قتل عام اهالي سلماس توجه نماييد حاج غلامحسين يزداني مي نويسد:« يك شب عده اي سرباز البته غيررسمي وارد ديلمقان شدند كه حدود صدوپنجاه نفر بودند و حتي جيلوها اين مسأله را شنيدند از اين قضيه ناراحت شدند. دور تا دور شهر ديلمقان ديواري بود كه بدن ناميده مي شد بسيار محكم بود به بلندي 3 متر و به عرض 3 متر كه علاوه برآن در بالاي بندرها ديواركشي به ارتفاع يك متر بود كه براي دفاع و تيراندازي مناسب بود. روزها سربازها شروع به شليك دادن در بالاي ديوار شدند و اهالي هم داخل بندر ها كشيك مي دادند و گاهي صداي شليك به گوش مي رسيد. بندرها داراي دروازه هاي بزرگي بودند كه در چهارراه خروجي شهر كار گذاشته شده بودند. دروازه كهنه شهر ، اهرنجان، خوي، صدقيان ، هفتوان. جيلوها يك روز از اول صبح حمله را آغاز كردند . با شدت تمام جنگ شروع شد. نزديكيهاي غروب مدافعين بعضي دروازه ها شكست خوردند و علت شكست هم نبودن فرماندهي و رسمي نبودن قشون و فرسوده بودن اسلحه ها بود. بالاخره نتوانستند باآن حصارهاي محكم ديلمقان جلوي هجوم جيلوها را بگيرند و من افسوس مي خورم كه با وجود آن دروازه هاي محكم اگر صدنفر سرباز رسمي با يك فرماندهي لايـق بود هيچــوقت فجــايع بوجـود نمي آمد. نزديك غروب همان روز كه مردم نــالان و هراسـان، به اين طــرف و آن طــرف مي دويدند . پدربزرگ ما دست من ومحمد حسين را گرفته بطرف دروازه صدقيان رفتيم كه شايد از دروازه صدقيان فرار كنيم وقتي به دويست قدمي آنجا رسيديم چنان انبوهي مردم به همديگر فشارمي آوردند و در جلوي دروازه ها جمع شده بودند چون دروازه ها را بسته بودند و نمي گذاشتند مردم بيرون بروند بالاخره امكان بيرون رفتن نشد. پس از سه ساعت ايستادن در آنجا از فرار مأيوس شديم. چند نفر اشخاص معتبر كه حدوداً سي نفر بودنددر يكخانه دوطبقه دراطاق بزرگي جمع شده بودند و همه دعا و نماز مي خواندند. نزديكيهاي صبح تمام دروازه ها را جيلوها باز كردند. افراد جيلو وارد شده لوله تفنگ را بروي مردم مي گرفتند و مي گفتند پول،پول. و پس از لخت كردن آنها را مي كشتند. بيچاره كربلا حسن آقا به يكي از جيلوها گفت من اينجا پول ندارم شما مرا با اين بچه ها ببريد پيش مادر اينها و آنجا پول هست من به شما بدهم و آن قبول كرد و ما رابرد در راه چند نفر خواستند پدر بزرگ را بكشند كه آن جيلو نگذاشت. در كوچه ها جنازه ها روي هم انباشته شده بود در بعضي از جاها به ناچار از روي اجساد مي گذشتيم بالاخره با دشواري ما را به نزد مادر و مادربزرگم رسانيد. در همانجا پنجاه تومان پول كه در جيب من گذاشته بود درآورد . باو داد و چند دمي دور شده بود كه دوباره برگشت و پدرربزرگم را شهيد كرد. دسته دسته جيلوها وارد اطاقها مي شدند و گاهي بروي مردم شليك مي كردند چنانچه برادرم محمد حسين به پهلويش تير خورد كسي جرأت نفس كشيدن را نداشت. كشت و كشتار تا عصر آنروز ادامه داشت بعد شروع كردند به جمع آوري اسراء زن و بچه ها و بعضي پيرمردهاي فقير را دسته دسته به سوي هفتوان بردند. از آنجا دسته ما را به سوره بردند. در سوره زنان و دختران جوان صورتشان را با زغال سياه مي كردند تا از تجاوز جيلوها در امان باشند. بعداً ما را ازروستای سوره حركت دادند و اسيران را به قلعه سر بردند. از ميان ديلمقان مي گذشتيم دكاكين را آتش زده بودند و شهر درهم و برهم و كسي پيدا نبود و كاملاً مخروبه بود. خلاصه از آنجا به قلعه سر رسيديم. يك ساعت در اطاق استراحت كرديم. پس از يك ساعت تمام اسيران را حركت دادند. تمامي اسيران را در يالقيزآغاج استراحت دادند. تا آنجا چهار نفر از جيلوها سوار بر اسب در اطراف اسرار بودند . همانكه در يالقيز آغاج استراحت دادند خودشان برگشتند و اسرا را آزاد تا شب در آنجا ماندند. روز بعد بطرف خوي روانه شدند . بهار بود. همانكه از يالقيزآغاج كمي رد شده بوديم به كنار رود زولا رسيديم كه آبش طغيان كرده بود و گذشتن از آنجا خيلي مشكل بود يك عدد چوب بلند در عرض رودخانه در قسمت كم عرض رودخانه انداخته بودند كه گذاشتن از روي آن هم مشكل بود ولي بعضي ها كه قدرت داشتند از روي آن مي گذشتند عاكم كهنه شهري بنام مجيدآقا سيف الشريعه خواست از روي پل عبور كند توي رودخانه افتاد و آب برد. ولي كربلا بخشعلي و فيض اله ما را از آنجا عبور دادند و به آنطرف رودخانه رساندند . بقيه زنان به قسمت كم آب رودخانه رفتند و دست به دست هم دادند تا از آنجا عبور كردند. بعد از راهپيمايي زياد خسته و كوفته به سيد تاجين رسيديم نزديك غروب بود در يك خانه تاريك استراحت كرديم ولي نان پيدا نمي شد. مادرم در بغلش چند سكه اشرفي پنهان كرده بود كه يك عدد به فيض اله داد و او رفت و چهار نان آورد هركس يك تكه خورديم و در جاي خود خوابيديم و صبح آنروز به سوي خوي روانه شديم».

This page is powered by Blogger. Isn't yours?