خیانت کشورهای اسلامی: از قاراباغ تا غزه
جنگ در غزه و پریشانی مسلمانان -ائلشن چنلی یورد
ائلگون(شنبه) ١٤ دی ۱٣٨۷ - ٣ ژانويه ۲۰۰۹
سرزمینی که مسلمانان آنرا فلسطین می نامند، قبله گاه دین های موسوی، اولین قبله مسلمین، زادگاه عیسی مسیح، سرزمینی که قرآن از آن به عنوان سرزمین موعود بنی اسرائیل یاد می کند، وادی کنعان و شهر سلامت "اورشلیم"، تخت پادشاهی سلیمان نبی از سلاله بنی اسرائیل، کانون جنگ های صلیبی مسلمین و مسیحیان است. این سرزمین ساحلی بعد از اینکه مسلمین دویست سال جنگ های صلیبی را با شمشیر شاهان تورک سلسله مملوکی مصر پیروزمندانه به پایان رساندند تا جنگ جهانی اول شاهد ثباتی نسبی بود. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی این سرزمین به صورتی نوستالوژیک به عنوان سرزمین موعود بنی اسرائیل تبلیغ و آماج مهاجرت میلیونی مهاجران یهود از سراسر جهان و بویژه اروپای شرقی شد. از آن تاریخ تاکنون جنگ های متعددی بین اعراب مسلمان و یهودیان مهاجر و بومی فلسطین صورت گرفته است که آخرین جنگ از چندی پیش در نوار غزه شروع گردیده است. خشونت ها و بی رحمی های صورت گرفته در غزه فرصتی است تا در باب پریشانی کشورهای اسلامی و مشکلات عدیده فرهنگی و سیاسی مسلمین تاملی کنیم.
عقب ماندگی فکری و فرهنگی
اگر از اخبار خشونت، ترور و جنگ در سراسر جهان که همه روزه منتشر می گردد آماری تهیه کنیم، به نتیجه ای قابل تامل خواهیم رسید. به جز موارد استثنایی تقریبا در تمام رویدادهای خشونت بار حداقل یک طرف درگیر کشورهای اسلامی هستند. چرا مسلمین اینچین گرفتار شده اند؟ بنیادگرایان مسلمان در جواب چنین سوالی جواب کاملا قابل پیش بینی ارائه می کنند: آنها با کمال یقین همه مشکلات را به توطئه دیگران نسبت خواهد داد. دیگران در نظرشان همه غیر مسلمانان و حتی مسلمانان غیر فرقه و مذهب آنها را شامل می شوند. علیرغم اینکه تاثیرات سوء استعمار بر کشورهای اسلامی وجود داشته است، اما مهمترین دلیل و ریشه اکثر پریشانی ها به مشکلات و فقر فرهنگی و فکری مسلمانان برمی گردد.
مسلمانان گرفتار عصبیت و تعصب بیجا و افراطی هستند. همه فرق اسلامی خود را حق مطلق و دیگری را منحرف می دانند. هنوز اختلافات بنی امیه- بنی هاشم، انصار و مهاجر در قالب فرق مختلف شیعه و سنی به صورتی مصیبت بار در حال حیات است. خرافات و حماقت موجب اختلافات شدید شده است. گویی هیچ فرقه و مذهبی بویی از تساهل و مدارا نبرده است. جنگ تعیین خلیفه برحق و جانشین پیامبری که 1400 سال پیش در مدینه به خاک سپرده شد هم اکنون نیز قربانی می گیرد. در پنجاه سال اخیر گروههای بنیادگرا و رادیکال اسلامی رنگارنگی در این بستر خرافات و تعصب روییده اند و هم اکنون درخت تناوری هستند که هر روزه مدلهای مختلفی از خشونت را میوه می دهند. وقتی در جامعه ای همه خود را حق مطلق بپندارد سخن گفتن از اتحاد امر بیهوده است. لازمه هر اتحاد و هماهنگی مدارا و تحمل دیگری است، ثروتی که مسلمین فقیرترین ملل در این زمینه هستند. هیچ کس اهل گفتگو نیست و حتی مدعیان معدود گفتگو و مذاکره هرگز به هدف رسیدن به حقیقت به آن روی نمی آورند بلکه به هر طریقی می خواهند سخن خود را به کرسی بنشانند. برای رسیدن به حقیقت باید بیطرف بود و شجاعت قبول سخنان حق دیگران راداشت که تعصبات و کینه های تاریخی به آن اجازه نمی دهد. در چنین فضایی حتی در معدود گفتگوها جنگ و مشاجره در می گیرد و اختلافات عمق بیشتری می یابد. همه مقدساتی دارند که کسی را یارای سخن گفتن از آن نیست و این مقدسات مهمترین مولفه فرق مختلف به شمار می آیند.
سطح پایین سواد و تحصیلات، انزوا، انفعال و نبود تساهل باعث فقر در فکر و اندیشه شده است. این فرهنگ اسلامی-شرقی از چنین منابعی سیراب می شوند و مسلمین را از سطح فردی تا سطح بین الملل دچار افراط و تفریط کرده اند. اصولا تعادل در اندیشه، کردار و رفتار ویژگی انسان های فرهیخته و فرهنگ های غنی و روادار می باشد. در چنین شرایط آشفته ای امواج مدرنیته بصورت ناقص و غیر قابل فهمی دنیای درونی مسلمین را بیش از پیش دچار تشتت کرده است. بسیاری از سنت های بومی به الاجبار تضعیف گردیده اند و برخی از سنت های مدرنیته بصورتی ناقص و با مغالطه دریافت شده اند. اصولا قرائتی منطقی و شفاف از آنچه که از خارج با سرعت بر مسلمانان تحمیل می گردد وجود نداشته است و مسلمین یا شیفته یا مرعوب آن بوده اند.
مسلمین و امواج دنیای جدید
مسلمین با مشکلات فرهنگی گسترده هرگز مجال بازسازی خود را نداشته اند. عده ای از اندیشمندان مسلمان معتقدند که این مشکل ذاتی اسلام است یعنی هرگز نباید انتظار اسلام متسامح و دارای ظرفیت پیشرفت و توسعه را داشت. برخی دیگر مشکل را ذاتی اسلام نمی دانند بلکه دین محمد و قرآن را مبری از چنین مسائلی می دانند ومشکل را متوجه خود مسلمانان و یا غیر مسلمانان می دانند. ما نمی خواهیم در اینجا به این بحث مناقشه آمیز وارد شویم اما هر جوابی که این موضوع داشته باشد به هر حال هم اکنون وضعیت تاسف بار و آشفتگی درونی مورد قبول همگان است.
اسلام به مثابه هویت
ممکن است افراد مختلف برداشت های مختلفی از اسلام و مسلمانان داشته باشند. در اینجا به ابعاد هویتی اسلام اشاره داریم و مسلمین را کسانی می دانیم که در حوزه فرهنگی-هویتی اسلام ریشه دارند. بنابراین از جنبه ای که به اسلام به مانند منبع هویت ساز می نگریم، مسلمین را انسان هایی دارای مشترکات تاریخی و فرهنگی می دانیم که کم و بیش به سوی سرنوشتی مشابه حرکت می کنند و از هم متاثر می گردند. به خاطر چنین اشتراکاتی است که همکاری و همفکری و همدردی بین مسلمین را لازم و قابل توجیه می دانیم. همچنین از نظر نویسنده اسلام در کسوت مکتب، ایدئولوژی، اندیشه و طرز حکومت و مملکت داری می بایست به صورتی منطقی و منصفانه وارد رقابت با رقبا شود و در صورت عدم شایستگی در هر زمینه برتری دیگران را قبول نماید. بنابراین در این بحث برداشتی مکتب گونه از اسلام نخواهیم داشت.
اسلام سیاسی و بنیادگرایی اسلامی
بیداری و روشنگری در جهان غرب موجب انقلاب در اندیشه و توسعه پرشتاب اجتماعی و فرهنگی غربیان گردید. مسلمانان غرق در خرافات و دور باطل تعصبات دینی و مذهبی ناخواسته می بایست با قدرت متحول شده جدید روبرو می شدند. برخورد این دو حوزه تمدنی باعث تنش های بسیار خونبار و تاسف برانگیزی شد؛ ورود اندیشه های سکولار غربی آشفتگی شدیدی در جهان درونی مسلمین برپا کرد که تناقضات شدید و تحقیر حاصل از سلطه دنیای جدید باعث مشکلات روانی و عاطفی شدیدی گردید. در این فضا که زلزله تحول باعث اظطراب و سردرگمی شدیدی شده بود جریان های بنیادگرا و مرتجع به بازتعریف انسان مسلمان در ارتباط با گذشته ای شکوهمند که توسط غربیان در حال نابودی بود پرداختند. بازگشتی نوستالوژیک به سنت ها و گذشته ها اضطراب ناشی از دوگانگی درونی مسلمین را فرو می نشاند و به آنها ایمان به داشته های خود که گویی توسط دشمنان نابود شده اند را می بخشد. از اینرو بنیادگرایی در درون خود به جای مواجهه خردمندانه با مشکلات و عقب ماندگی ها، واپسگرایی را نهفته دارد. چون همه این جریان های بنیادگرا خود را مطلقا حق می پندارند از اینرو درگیری درونی بین مسلمانان بیش از پیش گسترده تر شد. این جریان ها برای جذب هواداران جدید به صورت گسترده ای سعی در بسط هویت خود و ایجاد مرز بین خودی و غیر خودی نمودند. از اینرو هویت های متعارض و خشونت طلب در بین فرق اسلامی گسترش یافت و بر اختلافات درونی جهان اسلام دامن زد. اهداف شخصی و فرقه ای و دخالت های خارجی باعث رویکرد جریان های بنیادگرا به تصرف قدرت سیاسی و حذف فیزیکی رقبا از صحنه قدرت گردید. وهابیت در جهان تسنن و خمینیزم در جهان تشیع درگیری خشونت باری جهت تصرف قدرت سیاسی و مقابه با قدرت های غیر اسلامی شروع کردند. همچنین ایندو جریان مرزهای هویتی بین همدیگر را نیز بصورت خصمانه ای مشخص نمودند. بنابراین همه جریان های بنیادگرا سعی نمودند هویت خنثی و دچار دور باطل اسلامی را در جهت اهداف سیاسی خود فعال نمایند و هویت های جدید را زیر عنوان بیداری اسلامی ایجاد و بازتعریف کنند.
حکومت های مستبد و دست نشانده
در اکثر کشورهای اسلامی خبری از دموکراسی نیست. اکثر حاکمان عرب دست نشانده قدرت های غربی اند؛ بنابراین با بحران مشروعیت در داخل کشورشان روبرو هستند. در بسیاری دیگر از کشورها همانند ایران حکومت های توتالیتر بر سر قدرت هستند و تنها چند کشور معدود همانند ترکیه، مالزی، آذربایجان و... دارای نظام نسبتا دموکراتیک می باشند. اکثر این حاکمان از همدیگر واهمه دارند بنابراین به مرور جبهه های متفاوتی را تشکیل می دهند. برای مثال ایران، سوریه، حزب الله لبنان و تا حدودی سودان در یک جبهه و عربستان، امارات، مصر و حکومت خود گردان فلسطین در جبهه دیگر قرار گرفته اند. در بحران فلسطین جبهه اول به سیاست مخاصمه-مقاومت و جبهه دوم مذاکره-صلح گرایش یافتند.
آنچه در غزه می گذرد
آنچه امروزه در فلسطین و غزه اتفاق می افتد، رویدادی جداگانه و مجزاء از جریانات جهان اسلام نیست. غزه قربانی جهالت، تعصب، بی ارداگی و پراکندگی جریان های فلسطینی-عربی و اسلامی و کینه های صهیونیستی-غربی است. اما آیا غزه اولین در این فرآیند است؟ نقش بازیگران منطقه ای و جهانی در بحران چگونه باید تحلیل گردد؟
خیانت کشورهای اسلامی: از قاراباغ تا غزه
غزه اولین خاک مسلمین نیست که اینگونه آینه تمام نمایه خیانت و بی ارادگی حکومت های اسلامی می شود. هم اکنون رژیم اسلامی ایران با داد و جنجال فراوان کشورهای عربی همچون مصر را به سکوت و همکاری با دشمن صهیونیستی محکوم می نماید، بر طرح سازش خاورمیانه خرده می گیرد، بازگشایی سفارت خانه اسرائیل در چندین کشور اسلامی را محکوم می نماید و حتی شرکت ملک عبدالله پادشاه عربستان و رئیس الازهر مصر در گفتگوی بین ادیان و دست دادن با شیمون پرز را نشانه خیانت و همدستی این کشورها با اسرائیل در کشتار فلسطینیان می داند. هرچند که در اکثر موارد سیاست های کشورهای عربی شایسته انتقاد و ناشی از وابستگی و استیصال حاکمان دیکتاتور این کشورهاست و خرده گیری از آن ممکن و بجا است؛ اما آیا ایران به خاطر دفاع از مردم فلسطین چنین به کشورهای عربی پرخاش می کند؟ کارنامه ایران در این میان چگونه است؟
در جواب این سوالات باید گفت که بدون شک ایران هرگز برای دفاع از مردم فلسطین و لبنان مواضع ضد صهیونیستی اتخاذ نمی کند. بلکه هدف ایران ایجاد جبهه ضد سازش در خاورمیانه و ایجاد پایگاه در میان گروههای سرخورده و بنیادگرای کشورهای اسلامی است. این اقدام ایران با لحاظ حکومت ایدئولوژیک و توتالیتر حاکم بر ایران و مرور سابقه تاریخی ایران در مواجهه با موارد دیگر اشغال و جنگ در کشورهای اسلامی قابل فهم خواهد بود. برای مثال در جنگ قاراباغ در بین سالهای 94-1990 که بین کشورمسلمان-شیعه آذربایجان و مسیحیان ارمنستان در مرزهای شمالی ایران اتفاق افتاد، ایران سیاستی بسیار زشت و خیانتکارانه ای پیش گرفت. کمک تسلیحاتی به جمهوری ارمنستان و خارج ساختن این کشور از محاصره در حین جنگ موجب اعتراض بسیاری از جریان های اسلامی در جهان اسلام شد. در حالی که هر روزه خبرهایی از لبنان و فلسطین منتشر می گردد صدا و سیمای ایران تاکنون حتی یک بار نیز نامی از منطقه اشغالی قاراباغ نیاورده است. خامنه ای که به دیدار ملک عبدالله و پرز اعتراض می نماید خود کوچاریان رئیس جمهور ارمنستان و از فرماندهان جنگ قاراباغ و کشتار هزاران زن و کودک شیعه آذربایجانی را چندین با به حضور می طلبد و قرارداد اقتصادی و امنیتی منعقد می کند. همین کشور اشغالگر توانسته است به بهانه المپیاد ورزشی ارامنه جهان هیات هایی از منطقه اشغالی قاراباغ را به ایران فرا خواند و در این میان داشتن سفارت ارمنستان در تهران امری بسیار پیش پا افتاده است. چندین سال پیش و در زمان ریاست جمهوری خاتمی در اوج درگیری چچن و روسیه در یک روز شنبه نزدیک به 1100 نفر از مردم چچن در عرض چند ساعت به قتل رسیدند و خرازی وزیر امور خارجه وقت ایران که ریاست کنفرانس اسلامی را نیز برعهده داشت با حضور در مسکو به صورت بی شرمانه ای با ابراز اینکه ایران تمامیت ارضی روسیه را به رسمیت می شناسد از این جنایت حمایت نمود. این اقدام خائنانه با نام سازمان کنفرانس اسلامی سندی دیگر از ترجیح منافع رژیم ایران بر اولویت های جهان اسلام است. مشخص است که با این سیاست های خائنانه که در تمام کشورهای اسلامی کم و بیش رایج است هیچ قاعده برای همکاری و اتحاد باقی نمانده است. هر کس در هر موقعیتی بر اساس منافع کوتاه مدت خود عمل می کند و هیچ کس به اصول و قوانین همکاری و قواعد بازی بین المللی پایبند نیست.
نکته قابل تامل دیگر تاکید مقامات و رسانه های ایران بر افشای ماهیت لابی صهیونیست و تاثیر آن بر ماکانیزم تصمیم سازی دولت واشینگتن و دول اروپایی است. اما آیا تاکنون کلمه ای در مورد لابی ارمنی و نقش آن در کشتار مسلمانان قاراباغ شنیده شده است؟ در حالی به قول رابرت هئیس دو لابی ارمنی و یهودی دوبال سیاست خارجی امریکا محسوب می شوند در جهت گیری سیاست خارجی امریکا نقشی تعیین کننده دارند.
این تنها کشورها نیستند که دچار چنین پراکندگی شده اند بلکه علمای و رهبران دینی و مذهبی نیز گرفتار این مصیبت هستند. علمای مدعی قم که از دیدار پرز با رئیس الازهر انتقاد کردند در برابر تبدیل مساجد قاراباغ به طویله گاو و گوسفند توسط ارامنه سکوت نمودند. در کل سیاست یک بام دو هوای جریان ها و حاکمان اسلامی بدون استثناء و فقط با درجات مختلف در مورد مسائل مسلمانان اعمال می گردد و در این میان سخن گفتن از اتحاد اسلامی و وحدت کلمه یا خیالبافی و یا عوام فریبی است.
غزه فرصتی برای جنگ روانی ایران
جمهوری اسلامی جنگ غزه و لبنان را بمانند نعمتی برای خود تلقی می نماید. کارشناسان جمهوری اسلامی جنگ در این دو منطقه را جنگ به نمایندگی از سوی ایران می شمارند و بازی در زمین غزه و لبنان را کم هزینه تر از بازی در زمین ایران می دانند. از سوی دیگر کشتار مردم بیگناه می تواند دستاویزی برای ایجاد نارضایتی در اردوگاه مخالفان یعنی کشورهای عرب مورد استفاده قرار گیرد. حتی تلویزیون ایران از این رویداد برای رفع اتهامات حقوق بشری بر علیه خود سود می جوید. در چند روز اخیر مئدیای وابسته به حکومت با نشان دادن صحنه های کشتار فلسطینیان سعی کرد حقوق بشر و ارزشهای دمکراتیک را توخالی و جانبدار معرفی نماید. در کل ایران تمام سعی خود را می کند تا از فرصت بدست آمده برای ایجاد شک و تردید در مورد اصول انسانی و بشری که هم اکنون در غزه زیر پا نهاده می شود و خود ایران نیز همواره آنها را زیر پا نهاده است، استفاده نماید. گو اینکه این ارزشهای انسانی و حقوق بشر هست که در غزه کودکان فلسطینی را به قتل می رساند. جمهوری اسلامی که ید طولانی در کشتار و ترور و شکنجه مردم خود دارد دیگران را از خشونت منع می کند یا به قولی رطب خورده منع رطب می کند.
مسلمانان و سرنوشتی مشترک
خواه ناخواه مسلمانان تاحدودی مبتلا به مشکلات مشترک و نیازمند راه حلی هماهنگ هستند. عدول از ارزش های اخلاقی، گرفتاری به تعصبات و جهالت، انفعال و فقر فکری باید در این کشورها رفع گردد. چون تنوع گسترده ای بین جریان ها و فرقه های مختلف وجود دارد می بایست اسلام بردبار و مذاکره گر و تساهل و تسامح به عنوان مبانی فرهنگی همکاری و پیشرفت تقویت گردد. همه باید به حقوق اساسی انسان ها و قواعد دموکراتیک پایبند باشند. مسلمانان باید جریان هایی را برای اصلاح حاکمیت های توتالیتر و مستبد خود آغاز نمایند. مدل تورکیه می تواند در این راه بررسی و آسیب شناسی گردد. تکنولوژی مدرن جهان امروز امکان ایجاد تحول و در دنیای درونی را می دهد. خشونت هرگز نمی تواند راه حل بحران ها باشد چراکه همه گروههای بنیادگرا به حد مرگباری توان ادامه خشونت را از خود نشان داده اند. اگر این مسائل ریشه ای حل نگردد انتظار از نهادهایی همانند سازمان کنفرانس اسلامی برای اقدامات تاثیرگذار و پایدار خوشبینانه خواهد بود. امیدواریم شوک غزه زمینه ای برای تامل در وضع نابسامان مسلمین گردد.